هدف ازپرسش چیست؟

قسمت اول

تقی روزبه

1-پرسش های من  ازسه تنظیم کننده پیش نویس سندمبانی اساسنامه وبرنامه ازسرتفنن یامچ گیری نبوده  ونخواسته ام وقت وانرژی خود ودیگران را با سوالات بیهوده  ویاتکراری تلف کنم. فلسفه آن سوالات بخاطر آن بوده است که کسانی سندی را امضاء کرده اند جهت تصویب درکنگره  و درباره مساله ای  با اهمیتی هم چون تعریف هویت ومبانی برنامه ای واساسنامه ای سازمان، بدون آنکه  حتی زحمت توضیحی پیرامون آن را بخود بدهند.سند مزبور که حاوی مواضع یک گرایش معین است درعین حال مدعی مبانی مشترک همه اعضاء سازمان با گرایشات گوناگون هم است.درصورتی که  لااقل گرایشی که من ازآن دفاع می کنم مطلقا جائی  درآن ندارد.آنها  بخود اجازه داده اند علاوه برسخن گوئی ازجانب گرایش اخص خود سخنگوی  من وامثال من نیز باشند. ازهمین رو من پرسیده ام مگرنه این است که مبانی مشترک تنها می تواند به شیوه ای دموکراتیک یعنی با همکاری گرایشها وبامشارکت وتعامل فی مابین بدست آید؟.بنابراین آنچه که ارائه شده هم درذات خود وهم درشیوه خود غیردموکراتیک است.دراینجا شیوه خود هدف است وهدف ازطریق شیوه ماهیت خود را به نمایش می گذارد.ماهیتی که با اتلاق خود به عنوان مواضع عمومی نمی تواند تمامیت خواهانه وسلطه طلبانه  نباشد و بهمین دلیل درصورت تحقق، الگوئی از مناسبات سلطه دردرون یک سازمان را به نمایش می گذارد. مثلا برهمین اساس تبلیغ وترویج مشروط به چهارچوب همین مبانی است.چنانکه ملاحظه می شود بدینگونه سیکل تک صدائی تکمیل می شود:ابتدا گرایشی معینی را به هویت سازمان تبدیل می کنیم وسپس درماده ای دیگرتبلیغ وترویج را مشروط به آن می کنیم.باین ترتیب آزادی نطروبیان  به بند کشیده می شود. این گونه سیکل بندی ها درجوامع اسبتدادی متداول هستند وما گوئی ازهمین حالامی خواهیم به تمرین آن بپردازیم.  بنابراین تا آنجا که این گرایش عنوان مبانی مشترک بخود اتلاق می کند  تعرضی است به حریم وحقوق گرایشهای دیگر،وسوالات من هم  ناظربه وجوه مختلف این تعرض بوده است.بااین وجود آنها ازپاسخ به سوالات پیشاروی خود طفره می روند وبا طرح سوالات بی ربط به فراافکنی می پردازند وگوئی دوست دارند که باچراغ خاموش حرکت کنند! سوال اصلی  بسیارساده وروان است: آیا مبانی مشترک محصول کارمشترک وتوافقات مشترک گرایشها  می تواند باشد یا نانی است که فقط  درتنوریک گرایش معین پخته می شود بقصد آن که به  دیگران دیکته  شود.

 

دراین جا ما با ژن اصلی فرهنگ وسلوک تمامیت خواهانه ای مواجهیم  که دراشکال بسیارمنتوع وگوناگون درحاکمیت وجامعه وفرهنگ وتا گروه ها وفرقه های گوناگون فعال است.این ژن همان ژنی است که اگرشرایط مساعد پیداکند، فوق سانترالیزم واستبداد حزبی وکیش رهبری وسلطه درونی احزاب وسازمانها را بازتولید می کند وبنابراین بدقت باید مورد شناسائی قرارگیرد.دراردوی دشمنان  به اشکال تکامل یافته تری ودرصفوف اپوزیسیون وحتی مدافعان آزادی ورهائی به صورتی خفیف تروگاهی حتی ناخود آگاه آنها را ازدرون  مورد حمله قرارمی دهد و پوک می کند.

 

2- من ازرفقای سه گانه امضاء کننده که علاوه برپیکرخود تن پوشی برای قامت من وامثال من نیز دوخته اند،خواسته ام که بیایند زیرپروژکتورافکارعموی پاسخ گوی این کارخود باشند. بنابراین مخاطب سوالات من آنهاهستند.ولی معلوم نیست که چرا بجای آنها یک رفیق دیگر که اصلا مخاطب من نبوده است با طرح سوالاتی که هیچ ربطی هم به سوالات  وچالش  مطرح شده ندارد وارد میدان می شود.غافل ازآنکه  برخلاف تصور این رفیق من با نفس وجود نظر وگرایش او به لحاظ اینکه گرایشی ازگرایشات است هیچ مشکلی ندارم وازقضا با آن به مثابه بخشی ازگرایشات موجود درسازمان ودرجنبش چپ برخورد می کنم. همانطور که با نظرات بسیاری ازچپ های دیگر که بیرون ازخودمان هستند و درچهارچوب اهداف رهائی بخش  تجمع یک چپ گسترده  قرارمی گیرند،به عنوان یک گرایش  ازگرایشها هیچ مساله ای ندارم.  این جا بحث ما بررسی ماهیت اختلافات واین که کدام درست  وکدام نادرست است، نیست.این عرصه البته میتواند دربسترخاص خود براساس دیالوگ مبتنی برتعامل وتبادل اندیشه جاری شود. مساله کنونی تصدیق واقعیت گرایشها و تنظیم مناسبات دموکراتیک فی  مابین گرایشهاست.متأسفانه گرایشاتی هنوزوجود دارندکه تنوع گرایشات درمیان صفوف چپ را برنمی تابند وحاضربه برسمیت شناختن آنها نیستند.این مساله منشأاصلی بحران تفرقه وتشتت درمیان صفوف به شدت پراکنده چپ بوده ودرسازمان ماهم مدتهاست که ژن آن فعال شده وباوجود تجربه تلخ انشعاب  صورت گرفته متأسفانه هنوزهم این ژن ازفعالیت بازنایستاده و گوئی  تا انجام نهائی مأموریت خود،پودرکردن کامل صفوف چپ ازفعالیت خود دست نخواهد شست.آنها باوسوسه و سودای دست یابی به سراب یکدستی وتعبیروتفسیراهداف وآرمان سازمان درقالب گرایش خود، درتکاپوهستند. دراین میان من به سهم خویش می کوشم مشخصات اصلی این ژن منفی وتخریب کننده را که زمینه مناسب فعال شدن درهرکدام ازما را دارد،موردشناسائی قراردهم.ژنی که مبنای تعریف خود را برانکاردیگری قرارمی دهد و بنیان شکل گیری صفوف گسترده تجمع بزرگ چپ را شقه شقه می کند. مشکل معمولا ازآنجا شروع می شودکه گرایشی تعریف خود وموجودیت خویش را برانکارگرایش های دیگرورقابت وتخطئه حریف می گذارد.

 

من  برآن نیستم واگرباشم ازخود انتقادمی کنم که بخواهم نظرات خود را به کسی وجریانی که مخالف آن است ودارای زاویه دیگری است  تحمیل کنم .پیام بردباری دربرابر گرایشات وبرقراری گفتگو ودیالوگ حول  اختلافات (که البته با منولوگ درمعنای  خود گزکردن  وخود پاره کردن متفاوت است)، وعمل براساس اشتراکات ویافتن این نقاط اشترکات به شیوه ای دموکراتیک خواست عمده من است. من با جریانی چالش می کنم که صراحتا به انکارگرایشات دیگر پرداخته است واثبات خود را درنفی نظروبدنبال آن حذف مخالف وباصطلاح رقیب خود می بیند.برای چنین بینشی همه چیزدررقابت منفی وزورآزمائی وسرشاخ شدن وحذف، معنا دارد ونه درهمکاری وتعامل وهمبستگی ودیالوگ واحیانا رقابت مثبت و سازنده.دراین معنامساله فقط برسرحقوق اقلیت نیست،بلکه وسیع ترازآن و به مناسبات بین گرایشها مربوط است .فرقی نمی کند، اگراقلیت هم  برهمین شیوه عمل کند بهمان اندازه تمامیت خواه است.

 

 درهرحال نوشته  ر.حشمت(یعنی طرح سوال متقابل به جای پاسخ) جای پاسخ آن سه تن رانمی گیرد وتنها خود آنها می توانند راز سکوت خود را بگشایند.به واقع هیچ چیزخنده دارترازاین نیست که  کسی بجای پاسخ به این سوال که چه رابطه ای بین نظرات فرموله شده یگ گرایش و اتلاق آن به مبانی مشترک همه گرایشها وجود دارد، باطرح سوال بی ربطی ازسوال کننده به پرسد بگوبه بینم درمورد فلان نظریه پردازچپ چه نظری داری؟! این کارآیا به جز گریز وفراافکنی ، معنای دیگری دارد؟ درست آنست که  آنها خود بروی صحنه بیایند وتوضیح دهند که چه اصراری دارندکه گرایش وتفسیر اخص خود را نه بنام گرایش خود،بلکه بنام گرایش عمومی-مبانی عمومی-  وازجمله  من نوعی بدهند؟ البته اگرآنها روزی زبان بازکنند خواهند گفت که دارند نظرسازمان را فرموله می کنند.چون لابد فکرمی کنند که عقد شان باسازمان درآسمان بسته شده است. واین سخن البته جز زبان حال همان ژن فعال شده و ژن منشأ تمامیت خواهی نیست. درواقع به آن معناست که  بخشی ازسازمان خود را همذات با کل آن می داند وخود را سخنگو وجامع همه نظرات.این همان ژنی است که بنیادهمه آن خصوصیاتی است  که درکالبد جامعه  ما ازصدرتاذیل ازقدرت ومردم واپوزیسیون وجود دارد. این همان ژن  تمامیت خواهانه واستبدادی نهفته درفرهنگ و سلوکی است که درهمه حوزه ها ومناسبات اجتماعی یک جامعه طبقاتی عمل می کند.ووقتی درموقعیت باصطلاح  قدرت قراربگیرد(احساس برتری کند) به شدت فعال شده  ومدعی  سخن گوئی ازجانب همه وکل یک مجموعه می گردد.این همان ژنی است  که  عامل شقه شقه شدن چپ است  واجازه نمی دهد این قطعات مختلف  پازل درچهارچوب اشتراکات ومنافع عمومی مشترک استثمارشوندگان ودرراستای اتحاد بزرگ علیه نظام طبقاتی-وظیفه اول هرکمونیستی- درکنار یکدیگرقرارگیرد.این ژن را باید درتمامی جلوه ها و وجوهش مورد شناسائی قرارداد.

 

 وقتی من ازژن فعال شده تمامیت خواهی صحبت می کنم مطلقا بحثم  این یا آن فردواین یا آن شخص واین یا آن رقیب نظری واین یا آن گرایش فکری  وخدای نکرده توهین به هیچ فردو گرایشی  نیست بلکه فقط وفقط معطوف به کارکرد ژنی است که  همه افرادو گرایشها دربرابرش آسیب پذیرند وباید با شناسائی وارتقاء فرهنگ تعامل  وآگاهی علیه اش به جنگند وازآن فرهنگ تمامیت خواهانه فاصله بگیرند.بنابراین دربحث پیرامون موضوع تنظیم مناسبات گرایشات، چالش من بامحتوای نظری هیچ گرایشی نیست بلکه با آن وجه تمامیت خواهانه ای است که شکوفائی خود را درانکاروحذف دیگری می بیند.

 

علاوه براین وقتی کانون اصلی معضل، تنظیم  مناسباستی است که درآن هستی هرگرایشی  درنفی گرایش های دیگر نباشد،کسی بیاید ازتو به پرسد که نظرت درمورد مثلا فلان نظریه پرداز،  هالوی یا نگری ویا، فرقی نمی کند مارکس ولنین و.. وصدها وهزارها نویسنده وصاحب نظردیگرجنبش چپ(کمونیستی) چیست،نه فقط ربطی به آن موضوع بحث ندارد،صاف وپوست کنده چیزی جزتفتیش عقاید نیست. چنین  سؤالی دراین لحظه ازبحث، سترون وبلاموضوع است. جای این سوال دراین جانیست:بدیهی است که اولا هزاران نظریه پردازوجود دارند که هرعضوتشکیلات می تواند همانطورکه واقعیت هم دارد  به یکی ازآنها کمترویا بیشتردلبستگی داشته باشد ودرهرکدام نقاط مثبت و مکملی بیابد.بزعم من  برای کسی که مدافع شیوه علمی وبدورازجذبه و شیفتگی ویا دافعه و نفرت است که اکثرا هم برپیشداوری ها استوارهست،این گونه سولات جائی ندارد. درواقع این نوع رویکرد چیزی جزبازتاب همان رسوبات  فرهنگ کفروایمان و کافرومسلمان کردن جامعه خودمان نیست که ناخواسته با خود حمل می کنیم ولابد هالووی و... هم اززمره کافران هست. ثانیا باسنت سازمان ما نیزنمی خواند.شاید بیست سال پیش بودکه  سازمان، اصطلاح مارکسیست بودن را  از برنامه اش حذف کرد تا نشان دهد این سازمان فقط  مختص مارکسیست ها ومتعلق به یک گرایش نیست .برهمین اساس قرارشدکه مبنای عضویت پذیرش برنامه  باشد ونه ایدئولوژی وعقاید افرادوسعی شدکه این برنامه ازبکارگیری مضامین واصطلاحات ایدئولوژیک وتک گرایشی اجتناب کند. بطوری که بفرض  کارگری که برنامه را می پذیردحتی اگر اعتقادی به مذهب ویا خدا داشته باشد  بتواند عضو سازمان بشود.حال پس ازگذشت 20 سال  کسی بیاید مثلا یک یاچند نظریه پردازرا ازمیان هزاران نظریه پرداز،  َبده  ومظهرابلیس بکند وبراساس آن با نظرمخالف خود "پلمیک" کند،فرقی نمی کند که مثلا هالووی باشد یا مثلا مندل و..، فقط بیگانگی خود با شیوه غیرعلمی  را به نمایش می گذارد.نظرت را نسبت به تغییرجهان بدون کسب قدرت سیاسی بگو! آیا این نوع سوالات دراین درمتن تنظیم مناسبات گرایشها وبه این سبک وشمایل شما را بیاد تفتیش عقاید دوران استالینی نمی اندازد؟براستی درجهان قرن بیست ویکم چنین برخوردی تااین اندازه تنگ نظرانه ازماموجوداتی فاناتیک نمی سازد؟ آیا این نوع برخورد ازمعدل برخوردهای راه کارگردراین سه دهه عمرخود پائین ترنیست؟  آیا من حق ندارم که ازفروغلطیدن به ورطه پاسخ گوئی به این نوع سوالات بی مایه وبی ربط امتناع کنم؟ به یاددارم که رفقائی ازجداشدگان نیزدراوج نابخردی  باضدانقلابی نامیدن همین هالووی پیچاره استاد دانشگاه   که دلبستگی خاصی به جنبش زاپاتیست ها دارد وتجربیات آنان را تئوریزه می کند،وکسی هم نمی تواند درمبارزه وی علیه نظام سرمایه داری تردیدی بکند ودرمیان چپ های ایران از نفوذ خاصی هم برخوردارنیست،درحالی که روح خودش هم خبرندارد،درگوشه ازجهان به مانند دوران استالین به چماقی برای باصطلاح کنارزدن "رقیب" مورد استفاده قرارمی گیرد!. آن رفیق یا برخی رفقای جداشده که وی را ضدانقلابی کردند نیزبه خیال خود داشتند مبارزه ایدئولوژیک(بخوانید حذف رقیب) می کردند که البته با عکس العمل منفی سایر رفقای سازمان فتیله را پایئن کشیدند. کسی که مسائل را  بشیوه تفتیش عقاید مطرح می کند،جزتقلیل بحث به سطحی نازل و ابتدائی کاری انجام نمی دهد وعجیب است که بعضی ها هنوزبه این مرحله ازخودآگاهی که نازل بودن این گونه "پلمیک ها" را دریابند نرسیده اند.

 

من به شخصه هیچ شخصیت ونظریه پردازی  را دربست قبول ندارم و همه نظریات را(تاآنجا که درتوانم هست) باپرسش ونگاه انتقادی می نگرم ومی پذیرم یا نمی پذیرم. ازمارکس که بی تردید نظرات او جهان را منقلب کرد ودارای جایگاه ویژه ای درمیان نظریه پردازان کمونیسم هست تانظریه پردازانی چون نگری وهالووی و...  . بااجتناب ازقطب ومراد درست کردن ومومن وکافرکردن این وآن.وگرنه با دورشدن ازشیوه علمی  کمونیزم را به یک آئین جزمی تبدیل می کنیم .هرچه که  بنظرم  منطقی بیاید وبه گوشه ای ازرزم رهائی بخش جنبش زحمتکشان ومبارزه طبقاتی آنها روشنائی بیافکند،رزمی که به همه این نظرات نیازدارد، ازآن  استقبال می کنم. هیچ خط قرمز پیشینی وممنوعه ای درمیان نظریه پردازان جنبش سوسیالیستی برای من وجود ندارد. این نوع برخوردهای کراهت آوردرواقع قبل ازهرچیز نظرات خود مارکس ودیگرصاحب نظران بنام را مثله وسترون می کند وبا شیوه علمی ابطال پذیربودن نظریه ها که با طرح سوال ونقد همراه است ونیازمند تکوین  وتکامل دربسترتحولات اجتماعی، منافات دارد.اساسا خود واقعیت های اجتماعی متحول هستند وپدیده های نوین بوجودمی آیند ولاجرم نظریات مطرح شده در گذشته ازواقعیت های نوین عقب می  مانند که راهی  بجزنقد وروزآمدکردن ویا ظهورنظریات جدید وتبیین کننده  همه تحولات گذشته وحال  وجودندارد. اگرچنین نکنیم خود را اسیر تعصبات وپیش داوری ها کرده ایم.والبته هیچ چیز بیش ازحصر اندیشه وبیان،  آفت  آزادی والبته هم چنین آفت شیوه علمی  نیست.

ازهمین رومن معمولا ازپلمیک کردن  با کسانی که خود را همواره حامل احکام مطلق وخطاناپذیرمی پندارند ودیگران را گمراه وکافربه کیش خود، ودربحث های خود بحای استدلال ازآیه ها استفاده می کنند اکراه دارم مگرآنکه به  روشن کردن حقیقتی کمک کند.برای آنها پاسخ سوال ها معمولا ازقبل روشن است وسوال ها باهدف روشن ترشدن وتعامل نظری نیست. تحلیل مشخص براساس احکام قبلی صورت می گیرد وازطریق تطبیق کلیشه ها با آن .

درقسمت بعدی درمورد کمون ودولت ورابطه اقلیت واکثریت وهم چنین درحاشیه آنها اشاره ای به برخی تحریفات ر.حشمت وپاسخ وی به مساله هژمونی خواهم داشت.

2011-07-19